سارای ناناز من سارای ناناز من ، تا این لحظه: 10 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

سارای ناز من

مروارید

انار دونه دونه  سارایی دارم دردونه قشنگ و مهربونه انار دونه دونه سه چهار روه که سارا گرفتار دندونه انار دونه دونه توی دهان سارام یه گل زده جوونه گل نگو مرواریده مثه طلای سفیده سلام سلام صد تا سلام من اومدم با دندونام میخوام نشونتون بدم صاحب مروارید شدم یواش یواش و بیصدا شدم جز کباب خورا امروز 16 فروردین 1393 (توی سن 7ماه و 23 روزگی ) وقتی به لثه های نازت نگاه کردم دیدم یه کم شکافته شده و یه کوچولو مثل دونه برنج از لثه ت بیرون اومده و این یعنی اولین مروارید فرشته ی ناز من خودنمایی کرد   و من بارها و بارها خدای مهربان رو شکر میکنم     ...
16 فروردين 1393

اولین بهاااااارررررررر

  بهار ثانیه ثانیه می آید ..... اینجا کسی هست که به اندازه ی شکوفه های بهاری برایت آرزوهای خوب دارد.     دختر ناز من اولین بهار زندگیت مبارککککککککککککککککککک من و بابایی امسال عید رو یه جور دیگه تجربه کردیم . خیلی حس خوبی بود حضور شما. شما اولین سال تحویل زندگیت رو در کنار من و بابایی و آقا جون.مادر جون. خاله زهره.خاله زهرا . دایی صادق. زن دایی سعیده و نگار کوچولو بودی. اینم عکسای شما توی سال جدید       هزار ماشالله به دختر نانازم   ...
10 فروردين 1393

7ماهگی دختر نازم

سارای ناز من اول از همه منو ببخش که اینقدر دیر وبلاگت رو آپ کردم اخه این مدت خیلی درگیر بودیم.از سر کار رفتن من بگیر تا انتقالی بابا مصطفی .توی این مدت چند تا مسافرت اجباری رفتیم. 12 تا 15 اسفند رفتیم تهران برای کارای انتقالی بابا و مرخصی من . بعدش رفتیم بیرجند و بعد هم من و تو و بابایی رفتیم سیستان و بلوچستان . خلاصه توی این مدت شما خیلی اذیت شدی و من به خاطر تو خیلی غصه خوردم از کارای جدیدت بگم که دیگه خودت تنهایی میشینی و وقتی کنار پشتی میذارمت وایمیستی . سینه خیز میری همه جای خونه و همش باید مراقبت باشیم که خرابکاری نکنی و چیزی نذاری دهنت . وقتی گرسنته میگی نام نام نام و تا وقتی بهت غذا ندیدم این کلمات رو بلند و بلند تر تکرار می...
10 فروردين 1393
1